اخبارحوادث

اون شب تو مهمونی عاشق اون زن مطلقه شدم و خواستم برای تجربه یک شب…

«صبح تا شب کارش شده بود غر زدن، ایراد گرفتن، و مقایسه من با مردهای فامیل… خسته شده بودم. تا اینکه کتایون را دیدم.»

به گزارش بلاگ جعبه؛ فریدون، مردی ۴۲ ساله و خوش‌قد، وارد مرکز مشاوره شد. روی صندلی نشست و آرام شروع به صحبت کرد:

«شش سال پیش با معرفی یکی از دوستانم با همسرم آشنا شدم و ازدواج کردیم. حالا یک فرزند پنج‌ساله داریم. اوایل زندگی‌مان بد نبود؛ همه چیز در حد نرمال می‌گذشت، اما کم‌کم شرایط تغییر کرد. دخالت‌های خانواده همسرم اعصابم را خرد می‌کرد. همسرم بهانه‌گیر شده بود، سر مسائل مختلف غر می‌زد، سرد و بی‌مهر شده بود. دائم من را با مردهای فامیل مقایسه می‌کرد و مرتب سرزنشم می‌کرد. خواسته‌هایش هم هر روز بیشتر می‌شد. هرکاری می‌کردم، راضی نمی‌شد. هر بار که از خانه پدری‌اش برمی‌گشت، بحث و جدل شروع می‌شد. بعداً فهمیدم صحبت‌های مادر و خواهرانش روی او تاثیر زیادی گذاشته بود.»

فریدون که شغل آزاد دارد، ادامه داد: «در یکی از عروسی‌های دوستانم با کتایون آشنا شدم. او دو سال بود که از همسرش جدا شده و فرزندی نداشت. مثل من تشنه محبت و توجه بود. رابطه ما یک سال و نیم طول کشید؛ هر از گاهی همدیگر را می‌دیدیم و هر روز با هم در تماس بودیم. وابستگی‌مان شدید شده بود. تا اینکه همسرم از چت‌هایمان باخبر شد. از پیام‌هایی که در آن‌ها از عشق و علاقه گفته بودیم، اسکرین‌شات گرفته بود. وقتی رویم آورد، سعی کردم انکار کنم، اما فایده‌ای نداشت. با عصبانیت و فریاد، خانه را ترک کرد و به خانه پدری‌اش رفت. حالا هم از من شکایت کرده و نمی‌خواهد به زندگی مشترک برگردد.»

منبع: رکنا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا