اخبارگوناگون

وقتی که اون به حمام رفت منم از خود بی خود شدم و ..

برای طلاق هم اقدام کرده‌ایم، ولی می‌خواهم بدانم که چرا زندگی‌مان به این نقطه رسیده است.

به گزارش بلاگ جعبه؛ در اتاق درمان باز می‌شود و زن و مرد نسبتاً جوانی وارد می‌شوند و روی مبل روبه‌رویم می‌نشینند. منتظر می‌مانم تا شروع به صحبت کنند. مرد نگاهش را روی زمین انداخته و دست‌هایش را درهم گره کرده است، انگار می‌خواهد که همسرش شروع به صحبت کند. زن جوان تا لب باز می‌کند، بغض‌اش می‌ترکد.

مرد با بی‌حوصلگی می‌گوید: خانم دکترهمین است، اصلاً نمی‌شود با این زن یک کلمه حرف زد. هنوز حرف نزده‌ای شروع به گریه می‌کند. یک عمر همه‌اش با این صحنه روبه رو بوده‌ام. خسته‌ام کرده است.
زن از شنیدن حرف‌های او سرش را تکان می‌دهد و می‌گوید: وقتی کسی را ناراحت کنی، می‌توانی انتظار داشته باشی که حالش خوب باشد و برایت بخندد؟ زندگی من و این مرد در همه این سال‌ها همین طور گذشته است. من امیدوار بوده‌ام که او تغییر می‌کند و گاهی هم سکوت کرده‌ام که ناراحت نشود، ولی این آخری را نمی‌توانم نادیده بگیرم.

‌‌زن ادامه می‌دهد: برای طلاق هم اقدام کرده‌ایم، ولی می‌خواهم بدانم که چرا زندگی‌مان به این نقطه رسیده است.اشک‌هایش را پاک می‌کند و می‌گوید: مدت طولانی بود که رفتارش تغییر کرده بود. نه حوصله حرف زدن داشت و نه اینکه دوست داشت در کنارهم باشیم؛ تا می‌خواستم در مورد چیزی حرف بزنم و نظر بدهم، شروع به تمسخرم می‌کرد. انگار که خطایی را مرتکب شده باشم.

نمی‌دانستم علت این همه خصومت چیست، اوایل سعی می‌کردم که دلیلی را پیدا کنم، می‌خواستم مسأله را حل کنم، ولی هربار با پرخاش و توهین روبه‌رو می‌شدم. کم کم ازاین شیوه پاسخ‌دهی خسته شدم و فکر کردم اگر برایش مهم باشد حتماً خودش به فکر می‌افتد که رابطه‌مان را بهتر کند و فکر کردم کمی زمان بگذرد شرایط بهتر می‌شود، ولی نشد؛ حتی بدتر هم شد.

دیگر بی‌خیال همه چیز شده بود. سرش به خودش و کارهایش گرم بود مثل یک پسر مجرد ، متوجه نبود که باید بخشی از وقت و زمان را برای رابطه‌مان بگذارد. این سردی و بی‌توجهی به تمام ابعاد رابطه‌مان گسترش پیدا کرده بود. تنها کاری که می‌کرد این بود که هزینه‌های زندگی را پرداخت و مایحتاج را تأمین می‌کرد، هر وقت به او اعتراض می‌کردم می‌گفت دنبال بهانه نباش من که هر چه لازم است برای این زندگی تأمین می‌کنم.

مرد برای اولین بار نگاه می‌کند و زیر لب می‌گوید: خلاصه کن. لازم نیست این قدر توضیح بدهی.

زن با خشم می‌گوید: تو نمی‌توانی برای من تعیین کنی و ادامه می‌دهد: مدتی قبل شک‌هایم آنقدر زیاد و ذهنم درگیر شد که به خودم این حق را دادم که در گوشی‌اش سرک بکشم. چیزی ندیدم نه در پیام‌ها و نه درتماس‌هایی که داشت یا دریافت کرده بود تا اینکه یک روز گفت که جلسه دارد و دیر به خانه می‌آید. شب وقتی به خانه آمد گفت جلسه سنگینی داشته و می‌خواهد زودتر بخوابد، حرفی نزدم.

حمام که رفت، پیامی به گوشی‌اش زده شد. احساس عجیبی به من گفت گوشی‌اش را چک کن. گوشی‌اش را چک کردم وقتی پیام را دیدم دنیا روی سرم خراب شد. ذهنم از کارافتاده بود. یک دنیا فکر در ذهنم می‌چرخید، باورم نمی‌شد بخصوص که در تمام این مدت چند باری به او گفته بودم احساس می‌کنم به من خیانت می‌کنی و هر بار گفته بود از تو چه خیری دیده‌ام که بخواهم به زن دیگری فکر کنم.

زن ادامه می‌دهد: نتوانستم صبر کنم تا از حمام بیرون بیاید. پشت در حمام پیامک آن زن را که نوشته بود عزیزم خیلی خوش گذشت، قولی که برای آخر هفته دادی را فراموش نکنی، برایش خواندم. سراسیمه بیرون آمد، گوشی را گرفت پیام را پاک کرد و گفت چه می‌گویی؟ اشتباهی آمده.

نمی‌دانست که من شماره آن زن را حفظ کرده‌ام. خلاصه با هزار سختی توانستم به او ثابت کنم خیانت کرده است. فکر می‌کنید چه جوابی داد؟ سعید خودت بگو.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا