ورزشی

تقابل باوقار بارسلونا مقابل اینتر به گل نشست

گاهی ستاره‌ها نه از آسمان، که از دل نیاز می‌جوشند. بارسلونا به او نیاز داشت. به جوانی، به شهامت، به کسی که نترسد از اینکه دنیا به او نگاه می‌کند. و یامال، انگار خودش را باور داشت.

به گزارش بلاگ جعبه، بعضی بازی‌ها فقط مسابقه نیستند؛ تبدیل می‌شوند به لحظه‌ای از زمان که انگار تاریخ و تخیل در آن مکث کرده‌اند. مثل دیشب که بارسلونا و اینترمیلان در المپیک مونتژوئیک روبه‌روی هم ایستادند، نه صرفاً برای یک بلیت فینال، بلکه برای یادآوری یک چیز دیگر جنگیدند: اینکه فوتبال، در خالص‌ترین شکلش، زبان احساسات انسانی‌ست.

شاید جدول‌ها و آمارها بگویند بازی ۳ بر ۳ مساوی شد. اما هیچ نموداری نمی‌تواند آن لحظه را اندازه بگیرد که لامین یامال با چشمان کودکانه‌اش به توپ نگاه کرد، آن را به سمت دروازه فرستاد، و قلب یک شهر را دوباره به تپش انداخت.

او فقط ۱۷ سال دارد اما در آن ثانیه، بزرگ‌تر از تمام بازیکنانی بود که پیش از او آن پیراهن را پوشیده بودند. گاهی ستاره‌ها نه از آسمان، که از دل نیاز می‌جوشند. بارسلونا به او نیاز داشت. به جوانی، به شهامت، به کسی که نترسد از اینکه دنیا به او نگاه می‌کند. و یامال، انگار خودش را باور داشت.

در طرف دیگر میدان، اینتر میلان بود؛ تیمی که در نظم و انضباطش، نوعی وقار وجود دارد. بازیکنانی چون دومفریس که گل می‌زنند بی‌آنکه گل را فریاد بکشند. آن‌ها آمده بودند بجنگند، اما بی‌کینه. بی‌ادعا. آن‌ها آمده بودند چون می‌دانند که فوتبال، بالاتر از غرور باشگاهی، یک سبک زیستن است.

اما چیزی که این بازی را خاص کرد، همین بود: دو تیم که خودشان بودند، بدون اینکه بخواهند چیزی را تقلید کنند. بارسا با همان روح آشفته اما عاشقانه‌اش. اینتر با همان وقار ایتالیایی. مثل دو شاعر از دو زبان متفاوت که هر دو، در یک شب شعر، از عشق حرف می‌زنند.

و در این میانه، رافینیا بود؛ مردی از برزیل که انگار با آتش درونش به توپ ضربه می‌زد. آن گل دومش؟ نه یک شوت، که نوعی عصیان بود. انگار خودش را از تمام تردیدها و انتقادها رها کرد، و گفت: «من هنوز اینجام، و هنوز بلدم معجزه کنم.»

و روی نیمکت اینتر، سیمونه اینزاگی، مربی‌یی با کت‌وشلوارهای دقیق و نگاهی مطمئن، مثل کسی که حتی آشفتگی بازی را با کلاس خودش تنظیم می‌کند. او خوش‌تیپ‌ترین مرد میدان نبود، اما آن شب، شبیه‌ترین آدم به آرامش بود.

در میان تمام این چهره‌ها، مهدی طارمی، ستاره ایرانی که حالا پیراهن نراتزوری را پوشیده، شاید بهترین بازی‌اش را نکرد، اما مهم‌ترین کارش را انجام داد: با مچ‌بند سیاهی که به احترام قربانیان حادثه‌ی تلخ بندرعباس بسته بود، یادمان انداخت فوتبال فقط فرار از واقعیت نیست؛ گاهی خودش شکل دیگری از همدردی‌ست.

مهدی طارمی با مچ بند سیاه

و تماشاگران؟ گاهی فراموش می‌کنیم که آن‌ها فقط ناظر نیستند. آن‌ها بخشی از آن لحظه‌اند. بخشی از مسابقه. فریادشان، گریه‌شان، سکوت‌شان. دیشب، هر صندلی یک داستان داشت. شاید پدری کنار پسرش بازی را می‌دید. شاید دو نفر برای اولین بار به ورزشگاه آمده بودند. شاید کسی آمده بود تا برای ساعتی فراموش کند که زندگی‌اش در جای دیگری در حال ویرانی‌ست. فوتبال، این قدرت را دارد.

وقتی داور سوت پایان را زد، چیزی تمام نشد. چیزی آغاز شد. اینتر و بارسا حالا دیگر فقط دو تیم نیستند؛ دو روایت‌اند. دو شکل از بودن. یکی با نوجوانی که رؤیایش را باور کرده، دیگری با بلوغی که هنوز گرسنه است.

و ما، تماشاگرانی که خوش‌شانس بودیم مصاف شاعرانه‌ی دیشب را زنده دیدیم، فقط می‌توانیم منتظر جدال نهایی در میلان باقی بمانیم؛ نبردی قطعا جانانه، برای صعود به فینال.

منبع: عصر ایران

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا